گلایه
باز دلم گرفت ....
آسمان هم نیم نگاهی ابریسیت؟
انگار آسمان دلش گرفته و بغض دارد!
گلایه های بسیاری دارم
نمی دانم از کجا آغاز کنم؟
یا نمی دانم صدایم به تو خواهد رسید
نمی دانم آیا نشسته ای فقط به درد ما آدمها گوش کنی؟
آرزوهایم یک به یک فنا شدند
جوابی ندارم
خداوندا نمی دانم اگر آفریده ای چرا اینگونه؟
خداوندا آیا حکمت توست ؟
گفته ای درد و رنج را آفریدی تا امتحان کرده باشی؟
پس کجاست وعدهء رستگاری و شادیت؟
کفر گفتن آسان است خداوندا
می دانی که کفر نمی گویم اما گلایه دارم از روزگارت؟
زمین و آسمان از روزگارت به درد آمده اند جوابی نیافتم؟
19 نظر
نوشته شده توسط ایزل در سه شنبه دوم آبان 1391 ساعت 15:36 موضوع | لينک ثابت
زیرباران باید رفت...
سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید "
چشمها راشستم باز همان را دیدم
جز دو رنگی و دروغ
جز غم و غصه و تلخی هیچ به چشمم نرسید.
پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب.
دورهء تلخ فریب
دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب.
دورهء این همه نامردی هاست.
تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟
باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟
21 نظر
نوشته شده توسط ایزل در شنبه پانزدهم مهر 1391 ساعت 11:59 موضوع | لينک ثابت
اسیر غربت
روزگاری پرندهء کوچک آرزوی سفرداشت
سفر به راههای دور دست را در سر داشت
بال و پر گشود و پرواز کرد
رفت و رفت
پرنده ء کوچک تنهای تنها میان تنهایی اسیر گشت
حال که اسیر غربت گشت و آرزوی بزرگ خود را نفرین میکند
حال فقط این جمله برایش مانده
اسیر غم و اندوه بودن بهتر است
از اسیر غربت بودن
خداوندا کسی را در غربت تلخ اسیر نکن؟
7 نظر
نوشته شده توسط ایزل در دوشنبه سوم مهر 1391 ساعت 16:42 موضوع | لينک ثابت
راز زندگی
زبانم را مهر سکوت و خاموشی بسته
چشمهای دیگر حتی خودمم را هم نمی تواند ببیند
نمی دانم راه می روم یا بی راهه
اما همین برایم بس است که قدمهایم هنوز رمقی دارند
چقدر سرد و تاریک است
چقدر بی روح
زندگی واقعا چیست و از ما چه می خواهد
جوابی برای این سوال هنوز نیافته ام؟؟؟؟؟
9 نظر
نوشته شده توسط ایزل در سه شنبه بیست و هشتم شهریور 1391 ساعت 16:32 موضوع | لينک ثابت
کاشکی
کاش میشد یک بار در زندگی
فقط
۱
بار
مرا درکم کنی؟
نمی دانم با چه زبانی بگویم
یا بلد نیستم بگویم
فرقی ندارد
بدان من دوست دارم
برای رسیدن به تو راه آسانی را طی نکرده ام
بهای تو را به هیچ چیز عوض نمی کنم
اما مرا اینگونه باور کمی سرد و کمی گرمم
کمی عاشق کمی دلسرد
کمی غمگین کمی شادم
مرا اینگونه باور کن
تقدیم به اونی که واسم یکی هست و یکی هم می مونه
20 نظر
نوشته شده توسط ایزل در چهارشنبه پانزدهم شهریور 1391 ساعت 17:50 موضوع | لينک ثابت
تنها
تنهای تنها مانده ام
اندر خم این دنیا مانده ام
با کوله باری از غصه و غم
با یک دل شکسته
برای رسیدن به باور زندگی تلاش میکنم
اما هنوز برای رسیدن راه را نیافته ام
نمی دانم آیا راه همین بی راهه هست
یا
من در خم این بی راهه اسیر گشته ام
3 نظر
نوشته شده توسط ایزل در چهارشنبه پانزدهم شهریور 1391 ساعت 17:46 موضوع | لينک ثابت
سکوت و تاریکی
سکوت اتاقم را دوست دارم
و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست
بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد
تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد
حتی با برق نگاهم
چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام
چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود
12 نظر
نوشته شده توسط ایزل در سه شنبه هفتم شهریور 1391 ساعت 9:56 موضوع | لينک ثابت
در دلها
خدایا نمی دانم چرا از تمام خوشی هایت
سهم ما از زندگی فقط تلخی و اندوه گشته
صد ها بار زمین خوردیم و به امید بار بعدی
شاید دستی به سوی ما دراز شود
اما هز بار با اشک و آه بلند شدیم
خداوندا پس کجاست دستان تو که ما را بلند کند
به خوشبختی شادی سوق دهد
از غم و اندوه برهاند
13 نظر
نوشته شده توسط ایزل در یکشنبه بیست و دوم مرداد 1391 ساعت 15:50 موضوع | لينک ثابت
سفر باید کرد
گام بر می دارم و می روم
به هر کجا شود جز اینجا
اینجا که همه لحظه هایش بوی غربت,غم,اندوه می هد.
می روم شاید پایان اینگونه نباشد
اما این بار می خواهم پایانش را خودم بنویسم.
در همه زندگی ام به این باور رسیده ام
که زندگی یک بازی بیش نیست
پس حال نوبت من است تا بازی را به سود خود به پایان برسانم.
چه خوش باشد و چه بد باشد.
به هر حال نامش را قسمت خواهند خواند؟؟؟؟؟
21 نظر
نوشته شده توسط ایزل در دوشنبه نهم مرداد 1391 ساعت 9:51 موضوع | لينک ثابت
خداوندا
خداوندا از آن می ترسم که روزی رسد
که تمام آرزوهایم را همچو گلی پژمرده ببینم
خداوندا مگذار زیر قطرات باران چون ذره ای خاک له شوم و از پا در آیم
خداوندا مگذار غم و اندوه باورهای مرا به بی راهه بکشند
خداوندا دستهایم را برای کمک به سویت دراز کرده ام
مگذار حمکت و قسمتت را چون جبر ببینم
خداوندا گوش کن با تو می گویم و از تو می خواهم
13 نظر
نوشته شده توسط ایزل در چهارشنبه بیست و هشتم تیر 1391 ساعت 10:34 موضوع | لينک ثابت
خداوندا
خداوندا وقتی لبخند می زنم و می دانم
که زیر این لبخند کوهی از غم و غصه انباشته گشته
با خود می گویم خدایی هم هست
اما خداوندا پس کی به فریادهایم گوش می کنی
15 نظر
نوشته شده توسط ایزل در چهارشنبه بیست و یکم تیر 1391 ساعت 17:43 موضوع | لينک ثابت
درد دل......
خداوندا مانده ام از چه بگویم
چگونه گله کنم
از کدامین لحظه و از کدام زندگی بگویم
گلایه ها دارم خداوندا
اما نمی دانم خواهی شنید
جوابی می خواهم چه کسی باید پاسخ گو باشد خداوندا